دهی است از دهستان دیهوک بخش مرکزی شهرستان فردوس، در 180هزارگزی جنوب شرقی طبس، سر راه ماشین رو طبس. در منطقۀ کوهستانی گرمسیری واقع است و 731 تن سکنه دارد. آبش از قنات و محصولش غلات، ذرت و شغل اهالی زراعت است. راه ماشین رو دارد. یک معدن زاج سبز نیز در این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان دیهوک بخش مرکزی شهرستان فردوس، در 180هزارگزی جنوب شرقی طبس، سر راه ماشین رو طبس. در منطقۀ کوهستانی گرمسیری واقع است و 731 تن سکنه دارد. آبش از قنات و محصولش غلات، ذرت و شغل اهالی زراعت است. راه ماشین رو دارد. یک معدن زاج سبز نیز در این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نئی. نینواز. (آنندراج). نی زن. (ناظم الاطباء). قصاب. قاصب. (منتهی الارب). زمار. زامر: کبک ناقوس زن و شارک سنتورزن است فاخته نای زن و بط شده طنبورزنا. منوچهری. غراب بین که نای زن شده ست و من سته شدم ز استماع نای او. منوچهری. تو را شاید آن گلرخ سیم تن که هم پایکوب است و هم نای زن. اسدی (از آنندراج)
نئی. نینواز. (آنندراج). نی زن. (ناظم الاطباء). قصاب. قاصب. (منتهی الارب). زمار. زامر: کبک ناقوس زن و شارک سنتورزن است فاخته نای زن و بط شده طنبورزنا. منوچهری. غراب بین که نای زن شده ست و من ستُه شدم ز استماع نای او. منوچهری. تو را شاید آن گلرخ سیم تن که هم پایکوب است و هم نای زن. اسدی (از آنندراج)
آنکه به ناچخ زند. (آنندراج). آنکه با ناچخ پیکار می کند. (ناظم الاطباء) : شب تیره در صحن زنگارگون چو هندوی ناچخ زن آمدبرون. امیرخسرو (از آنندراج). رجوع به ناچخ شود
آنکه به ناچخ زند. (آنندراج). آنکه با ناچخ پیکار می کند. (ناظم الاطباء) : شب تیره در صحن زنگارگون چو هندوی ناچخ زن آمدبرون. امیرخسرو (از آنندراج). رجوع به ناچخ شود
چراناکرده و علف ناخورده. (ناظم الاطباء). که چیزی نخورده است. که میل به خوردن چیزی ندارد. که از غم و غصه یا نقاهت و بیماری اشتهای خوردن ندارد: بر آن چرمۀ ناچران زین نهاد چه زین از برش خشک بالین نهاد. فردوسی. به کوهی در است این زمان با سران دو دیده پر از آب و لب ناچران. فردوسی. بدین گونه بد ناچران و چمان چنین تا برآمد بر او بر زمان. فردوسی. فرنگیس نالنده بود این زمان بلب ناچران و بتن ناچمان. فردوسی. همی گفت زندان و بندگران کشیدم بسی ناچمان و چران. فردوسی
چراناکرده و علف ناخورده. (ناظم الاطباء). که چیزی نخورده است. که میل به خوردن چیزی ندارد. که از غم و غصه یا نقاهت و بیماری اشتهای خوردن ندارد: بر آن چرمۀ ناچران زین نهاد چه زین از برش خشک بالین نهاد. فردوسی. به کوهی در است این زمان با سران دو دیده پر از آب و لب ناچران. فردوسی. بدین گونه بد ناچران و چمان چنین تا برآمد بر او بر زمان. فردوسی. فرنگیس نالنده بود این زمان بلب ناچران و بتن ناچمان. فردوسی. همی گفت زندان و بندگران کشیدم بسی ناچمان و چران. فردوسی
عاجز و ناتوان در حرکت. (ناظم الاطباء). ناخرام. بی حرکت. ناخوش احوال. بی حال. که چمیدن و خرامیدن نتواند: همی گفت زندان و بند گران کشیدم همی ناچمان و چران. فردوسی. فرنگیس نالنده بود این زمان بلب ناچران و بتن ناچمان. فردوسی
عاجز و ناتوان در حرکت. (ناظم الاطباء). ناخرام. بی حرکت. ناخوش احوال. بی حال. که چمیدن و خرامیدن نتواند: همی گفت زندان و بند گران کشیدم همی ناچمان و چران. فردوسی. فرنگیس نالنده بود این زمان بلب ناچران و بتن ناچمان. فردوسی
درخت. (فرهنگ نظام). شاخ درخت: ز باغ تو منزلگهی خواستن می آوردن و مجلس آراستن گلی چیدن از وی به هر شیوه ای چشیدن ز هر شاخ بن میوه ای. امیرخسرو (از آنندراج و فرهنگ نظام)
درخت. (فرهنگ نظام). شاخ درخت: ز باغ تو منزلگهی خواستن می آوردن و مجلس آراستن گلی چیدن از وی به هر شیوه ای چشیدن ز هر شاخ بن میوه ای. امیرخسرو (از آنندراج و فرهنگ نظام)
تک چاه. (آنندراج). بن چاه. ته چاه: بدین چاه در آب سرد است و خوش بفرمای تا من بوم آبکش که هستند با من پرستنده مرد کزین چاه بن برکشند آب سرد. فردوسی. پس آن به که غوکان در این چاه بن نگویند از موج دریا سخن. میرخسرو
تک چاه. (آنندراج). بن چاه. ته چاه: بدین چاه در آب سرد است و خوش بفرمای تا من بوم آبکش که هستند با من پرستنده مرد کزین چاه بن برکشند آب سرد. فردوسی. پس آن به که غوکان در این چاه بن نگویند از موج دریا سخن. میرخسرو
از ریشه از پایه از اساس از اصل، اص هیچ: (همی دید کش فر و برز شهی است و لیکن ندانستش ازبن که کیست) (اسدی) یا ازبک دندان. از بن گوش بطوع و رغبت بجد. یا ازبک گوش. کمال اطاعت و بندگی و خدمتکاری از ته دل و مکنون خاطر از بن دندان
از ریشه از پایه از اساس از اصل، اص هیچ: (همی دید کش فر و برز شهی است و لیکن ندانستش ازبن که کیست) (اسدی) یا ازبک دندان. از بن گوش بطوع و رغبت بجد. یا ازبک گوش. کمال اطاعت و بندگی و خدمتکاری از ته دل و مکنون خاطر از بن دندان